
خشم پولی!
به گزارش گاهیما، استقلال و پرسپولیس، تیمهایی که قرار بود نمایندگان شور و امید باشند، خود بخشی از این رخوت جمعی شدهاند. نه خبری از حملات نفسگیر است، نه از فوتبال پرریتم و جسورانه. تماشاگران اندک که با امیدی کودکانه راهی استادیومها میشوند، در پایان بازی با اعصابی خرد و نگاهی خالی بازمیگردند.
گویی با این اوضاع اقتصادی بلیت میخرند تا سوهان بر اعصاب خود کشند.
علاوه بر دردانههای پایتخت، سپاهان و تراکتور هم دیگر آن تیمهای پرتلاش و شورانگیز گذشته نیستند.
تیمهای کوچکتر نیز به تساوی میاندیشند و برای شکست نخوردن اتوبوس پارک میکنند. واقعیت این است که در ایران، فوتبال به یک بازی محتاطانه و بیریسک بدل شده است؛ تصویری کوچک از جامعهای که در آن ترس از باخت، جسارت بردن را بلعیده است. شاید فوتبال ما، ناخودآگاه بازتابی از وضعیت اجتماعی ماست؛ جامعهای که بیش از آنکه برای ساختن آینده بجنگد، در حفظ حداقلها متوقف مانده است.
اما این فقط یک بحران ورزشی نیست و نشانههای فراوان فرهنگی در دل دارد. در جامعهشناسی، «هیجان جمعی» نیرویی است که مردم را گرد یک تجربه مشترک میآورد؛ چیزی که در جشن، در اعتراض، یا در ورزش بروز مییابد. فوتبال یکی از معدود فضاهایی بود که مردم ایران میتوانستند بدون مرز طبقاتی و سیاسی، احساسات خود را تخلیه کنند، اما حالا همان میدان مشترک هم خالی از شور شده است. عصرهای پاییزی ایران را نگاه کنید؛ از محلههای کارگری تا آپارتمانهای لوکس، تلویزیونها روشناند و مردم با شور، لیگهای اروپایی را تماشا میکنند.
صدای تشویق تماشاگران در استادیومهای پر از نور، چمنهای صاف و برق شادی در چهره بازیکنان، برای ما که از پشت گیرندهها مینگریم، بیشتر شبیه یک رؤیاست تا واقعیت. در همان لحظه که گل دوم لیورپول یا رئال مادرید زده میشود، پرسشی در ذهن میلیونها ایرانی میچرخد: چرا آنجا فوتبال زندگی است و اینجا فقط تکرار؟
چرا آنجا فوتبال پر از هیجان است و اینجا فوتبال کسالتبار و پر از خشم است؟
البته که جواب آسان است. استادیومهای ما مخروبهاند، زمینها ناهموارند، امکانات ابتدایی فراهم نیست. مدتهاست که در لیگ برتر نیمی از تیمهای استانهای مختلف در پایتخت میزباناند. خشم تماشاگران در استادیوم و قهر هواداران با تیمها فقط از نتیجه نیست، از شکاف میان «آنچه میبینیم» و «آنچه تجربه میکنیم» است؛ شکافی که نمادی از فاصله میان رؤیا و واقعیت در زندگی روزمره ماست.
در جامعهای که هیجان و شادی جمعی کمیاب شده، فوتبال میتوانست پناهگاهی باشد؛ جایی برای تخلیه غم ها، برای فریاد و همدلی. اما امروز، حتی تیم ملی هم آن نقش پیونددهنده خود را با نمایشهای پرانتقاد از دست داده است. (نداده است؟)
ما به ورزشگاه میرویم تا هیجان بخریم، اما در عوض خشم و دلسردی و یأس میبریم. و این گونه، زیباترین بازی دنیا در سرزمین ما به عکسی قدیمی از خودش بدل شده است؛ آینهای از جامعهای که در آن شور و خلاقیت، قربانی ترس، مصلحت و بیتدبیری شدهاند. ۹۰دقیقه اعتراض، ۹۰ دقیقه خستگی و بازگشت طبقه فرودست به خانههایی که دیگر دل خوشی از پیروزی، امید و غرور در آن یافت نمیشود.
جواد رستم زاده